نویسنده: کمال ابوادیب
مترجمان:
فرزان سجودی
فرهاد ساسانی

 


جرجانی تصویرپردازی را شیوه‌های بیانِ مبتنی بر کشف یک ویژگی یا حوزه‌ای از ویژگی‌های مشترک بین دو عنصر منفرد یا پیچیده می‌پندارد؛ میزان این کشف متفاوت است. دامنه‌ی شباهت از حضور یک اثر مشترک در هر دو عنصر تا یکسان گرفتن هر دو عنصر در تخیل شاعر را در بر می‌گیرد. تصویر براساس این درجات مختلف به صورت‌های زبانی گوناگون بیان می‌شود.
پیامدهای این تعبیر از تصویرپردازی گسترده است. در کار جرجانی گریزی تازه از تحلیل پیشینیانش از تصویرپردازی مشاهده می‌کنیم. او طبقه‌بندی‌های سنتی در مورد تشبیه، تمثیل و استعاره به عنوان سه صنعت ادبی تبدیل شونده به هم را که فقط قواعد زبانی‌شان با هم فرق می‌کند رد کرده است. تقسیم بندی جدید این سه صورت بر معیارهای اساساً متفاوتی استوار است: صورت‌های زبانی‌شان ناگزیر خاص خود و تبدیل ناپذیر به یکدیگر است، زیرا فقط بازتاب ماهیت‌های متفاوت روابطی هستند که در تخیل شاعر بین عناصر تجربه‌ی شعری برقرار می‌شود. خواهیم گفت که معرفی این مفهوم در نقد نوین اروپایی می‌تواند به تعدیل طبقه‌بندی‌های عمدتاً صورت‌گرایانه از تشبیه و استعاره که هنوز در این نقد رایج است کمک کند و همچنین این امکان را بدهد که در مبنای این طبقه‌بندی تجدیدنظر کنیم، بویژه زمانی که از آنها در مقایسه‌هایی استفاده می‌کنیم که دارای ساختار «مبتدا - خبر»ی و فعلِ «بودن»‌اند. از این گذشته، می‌توان رویکردی تازه به تأثیر سبکی همه‌ی صورت‌های خیال ارائه داد. دوگانگی «تشبیه - استعاره» که با سبک نثر و سبک شعر مطابقت دارد، و رابطه‌ی نزدیک بین استعاره و شعر که در گفتار زیر از هربرت رید مطرح شده است می‌تواند در پرتوی تازه تحلیل شود:
چون نثر اساساً هنر توصیف تحلیلی است، به نظر می‌رسد استعاره هیچ ربطی به آن ندارد؛ شاید برای شعر شیوه‌ی بیانی ضروری‌تر باشد... ولی هر چه در مورد آن [استعاره] بگوییم و کارکردی که به آن نسبت دهیم بزرگ و فراگیر باشد، اساساً به حوزه‌‌ی شعر تعلق دارد. شعر به تنهایی خلاقانه است. هنر نثر خلاقانه نیست ولی ساختمند یا منطقی است. (1)
رویکرد جرجانی به تصویر اساساً پژوهشی در مورد رابطه‌ی بین معنا، ساختار و تصویرپردازی است. (2) پرسش‌هایی که در ارتباط با ماهیت تصویر و صورت‌های مختلفش مطرح می‌شود تأثیر مستقیم بر ماهیت معنا و تجلی آن در صورت شعری از یک سو و ساخت (نظم) و تعامل بین عناصر زبانی از سوی دیگر دارد. جرجانی به خاطر ماهیت این رویکرد، صنایع ادبی سنتی را جدای از یکدیگر در نظر نگرفته است. همچنین خود را محدود به تحلیل رابطه‌ی آنها با دستگاه زبانی بیرونی‌شان نکرده است. در ورای صورت‌هایشان، مادامی که هر صنعت ادبی بیان ادراک روابط بین دو شیء بوده است، او به دنبال جوهر آنها گشته است. علت وجودی هر صنعت ادبی، آن گونه که در نظر داشته، شناخت و آشکارسازی این روابط است؛ مبنای مشترک این صنایع در این دو خصوصیت است. آنها بیان یک نوع از قرابت‌های آشکار و پنهان، و جسمانی و روانی بین عناصر تجربه‌های شاعرند. نه با توجه به دستگاه زبانی‌شان، بلکه با توجه به کشف این قرابت‌ها است که چیزی هستند که هستند. ذکر نقل قولی از جرجانی در این باره جالب است:
«تشبیه کننده» بودن نه به معنای استفاده از ادات تشبیه است و نه به رعایت گرفتن [استعاری کردن] و انتقال [عبارتی به جای عبارتی دیگر]. تو در واقع به لطف درک مشابهت و آشکار کردن آن یک تشبیه کننده به حساب می‌آیی؛ زیرا نمی‌توانی آنچه را عدم است آشکار سازی، یا آنچه را نمی‌توان با تخیل و خیال دریافت بازنمایی کنی. (3)
براساس این تعبیر، جرجانی سه صورت ممکن بیان شباهت دو عنصر را با تکیه بر ماهیت این شباهت، آشکار یا دور بودن، ساده یا پیچیده بودن و آمیزش کامل یا ناقص اشیا از هم متمایز می‌کند. پس تحلیل مفصل خود از وجه شبه را ارائه می‌دهد.
جرجانی براساس تقسیم بندی نخست از وجه شبه، یک نوع ساده‌ی آشکار و یک نوع پیچیده‌ی دور، از تشبیه و تمثیل در نظر می‌گیرد. او می‌گوید تشبیه درک مشابهت بین دو عنصر ساده الف و ب است. چنین مشابهتی همیشه در ویژگی‌های فیزیکی بیرونیِ دو شیء یا در ذات، خصلت و خصوصیت‌های اخلاقی (اخلاق) طبیعی آنها، مثل سخاوت، پستی، شهامت و قدرت نهفته است (4). چنین ویژگی‌هایی را با توجه به ماهیت خود آنها می‌توان به راحتی تشخیص داد، و ذهن شباهت آنها را بی‌درنگ درک می‌کند. بنابراین، در تشبیه، تخیل بر دو عنصر عمل کرده و آنها را به یکدیگر ربط می‌دهد. دستگاه زبانیِ تشبیه را ماهیت این فرآیند معین می‌کند: هر دو عنصر در آگاهی شاعر وجود دارد و در پی آن نام‌هایشان آشکارا در تدوین رابطه‌ی زبانی‌شان وجود دارد. از این گذشته، با توجه به این نکته که این عناصر واحدهایی ساده‌اند و صورت زبانی یک واحد پیچیده است، معمولاً دارای الگوی «مبتدا - خبر»ی در اَشکالِ «زید چون شیر [است]». «چون شیر» یا «زید یک شیر [است]» یا الگوهایی هستند که اصالتاً «مبتدا - خبری» بوده‌اند؛ در جایی دیگر از جستار کنونی آن را تعریف کرده‌ام.
تمثیل دربرگیرنده‌ی فعالیت تخیلی پیچیده‌تری است تا فعالیتی که در تشبیه دخیل است. از یک سو، مشابهت در خودِ خصوصیت‌ها نیست بلکه در تأثیر فیزیولوژیکی‌شان بر دریافت کننده یا به طور کلی‌تر مقتضای خصوصیت‌ها است چون ماهیتشان چنین است. از سوی دیگر، الگوی روابط در صورت‌های پیچیده‌ترش الگویی به هم بافته است: تخیل بر یک عنصر یا شیء الف در ارتباط با گروهی از واحدهایی عمل می‌کند که تعامل و آمیزش آنها چیزی را به وجود می‌آورد که شاعرِ تخیل آفرین آن را مشابه آن عنصر می‌انگارد. تشخیص شباهت، دیگر مستقیم و خودجوش نیست؛ شباهت را تنها زمانی می‌توان تشخیص داد که ذهن از الگوهای پیچیده‌ی روابط موجود بین واحدهای مشبه‌به آگاه باشد. شاعر در ذهن خود به روابط بین واحدهای مشبه‌به نیز همچون روابط بین مشبه و مشبه‌به اهمیت می‌دهد. در تشبیه، کانون توجه شباهت بین الف و ب است، در صورتی که ب فقط تا جایی مهم است که به الف مربوط می‌شود؛ اما در تمثیل، خودِ ب با توجه به روابط موجود بین واحدهای آن از اهمیت خاصی برخوردار است. این معیار، مطمئناً چیزی است که در ورای تمایزگذاری جرجانی بین دو الگوی «او شیرین و تلخ می‌شود» و تمثیل نهفته است. چنین تمایزی نشان می‌دهد که طبق تعبیر جرجانی، فعالیت خیال در تمثیل صورت زبانی را معین می‌کند که در آن روابط تمثیل بیان می‌شود، نه برعکس، صرفِ این که مشبه‌به به لحاظ زبانی پیچیده‌تر از صورت ساده‌ی «زید یک شیر است» می‌باشد تمثیل را به وجود نمی‌آورد. تمثیل شیوه‌ی فعالیت خیال است که به صورت زبانی بازتاب می‌یابد و این ماهیت این فعالیت است که با تشبیه فرق دارد. پیچیدگی مشابهت پیچیدگی‌ زبانی را در پی می‌آورد: هر چه شباهت عقلانی‌تر باشد، نیاز به جمله‌های پیچیده‌تر بیش‌تر است. در آیه‌ی زیر دقت کنید:
مَثَل این زندگی دنیا مثل چیزی است که از آسمان نازل کنیم تا بدان هرگونه رستنی از زمین بروید، چه آنها که آدمیان می‌خورند و چه آنها که چارپایان می‌چرند، تا زمانی که زمین پیرایه‌اش را برگرفت و آراسته شد و ساکنانش پنداشتند بر آن قادرند؛ فرمان ما شب هنگام یا روز در رسد و چنان از بیخ برکنیمش که گویی دیروز هیچ نبوده است... (5)
در این آیه به سبب پیچیدگی شباهت، ده جمله وجود دارد. در نتیجه، الگوهای زبانی در تمثیل متفاوت‌تر و پیچیده‌تر است تا الگوهای به کار رفته در تشبیه. الگوی «مبتدا - خبر»ی که می‌توانست برای بیان فعالیت خیال کافی باشد، در تمثیل کافی نیست. جرجانی الگوهای متفاوت ممکن در تمثیل مانند «روی آب می‌نویس» (6) و «به من گفته‌اند یک پا را پیش و یک پا را پس بگذار» (7) و الگوی آیه‌ی یاد شده را بررسی می‌کند؛ اما باید تحلیل او را در بخشی مستقل بررسی کرد. در حال حاضر، اشاره به گفتار پیشین او مفید است، زیرا نشان می‌دهد که ماهیت الگوهای زبانی را ماهیت عمل تخیل مشخص می‌کند. گفتار موردنظر گفتاری است که تشبیه و تمثیل را با تصویرهای درون آینه مقایسه می‌کند.
ویژگی دیگر رابطه‌ی بین دو «واحد» یک تصویر عبارت است از امکان معکوس کردن الگوی طبیعیِ مقایسه‌ی ناشناخته‌ها با شناخته‌ها، کم‌آشناها با آشناها و انتزاعی‌ها با عینی‌ها. شاعر ممکن است به دلایل هنری تصویرش را با ارتباط دادن معروف‌ها، آشنا و عینی‌ها به ناشناخته‌ها، ناآشناها و انتزاعی‌ها تقویت نماید. شاعر در این صورت جدید از شباهت، خودِ شیئی را که بی‌درنگ ویژگی‌هایش را تداعی می‌کند و معمولاً شاعران از آن برای به تصویرکشیدن ویژگی‌های کم‌تر تداعی کننده‌ی شیئی دیگر استفاده می‌کنند، از طریق نوع کم آشناتری از اشیا به تصویر می‌کشد. جرجانی این رابطه را «فرع قراردادنِ اصل و اصل قراردادنِ فرع» می‌نامد. (8) او اظهار می‌کند این فرآیند می‌تواند بارها و بارها به صورت تشبیهی ساده رخ دهد، در صورتی که وقوع آن در مقایسه‌ای مرکب مانند تمثیل نادر است: برای شاعر انجام این باژگونی در تشبیه کار آسانی است، اما با تمثیل به راحتی نمی‌توان این کار را انجام داد. پس ماهیت وجه شبه معیار دیگری را برای صورت‌های ممکن تصویرسازی به دست می‌دهد: دستگاه زبانیِ تشبیه و تمثیل، و در نتیجه ساخت و ماهیت معنا براساس ماهیت شباهت، شدت، پیچیدگی و غنای تداعی‌گری آن معین می‌شود. جرجانی در فصلی طولانی شامل نمونه‌های فراوان در مورد این معیار جدید بحث می‌کند. (9) از میان این مثال‌ها، کافی است مقایسه‌ی «اشک‌هایی که بر گونه های زنان می‌افتد» را با «چکیدن شبنم بر روی گل‌های سرخی که شبیه گونه‌ها هستند» (10) مقایسه کنیم. شاعر الناشی می‌گوید:
هنگام عزیمت گریست، آکنده از اندوه و هراس،
با دیدن دلدارش که در فراق خانه می‌گریست.
گویی اشک‌های روی گونه‌اش آخرین قطعات شبنم بر گلنار بودند. (11)
از سوی دیگر شاعری مانند بُحتُری این مقایسه را باژگون کرده و می‌گوید:
شقایقی که شبنم را حمل می‌کند.
گویی اشکان اشتیاق در چشمان دختران زیباست. (12)
جرجانی می‌گوید این فرآیند در تمثیل همان فرآیند نیست زیرا اگر اصلاً اتفاق بیفتد، تفسیر زیاد لازم دارد و تخیل در آن اصلاً ساده نیست. بیتِ زیر نمونه روشنی است:
گویی ستارگان میان تیرگی‌ها [ی آن شب]
چون سنتی در میان بدعت می‌درخشند. (13)
جرجانی در تفسیر آن می‌گوید:
وقتی سنن دینی با ستارگان مقایسه می‌شوند، شباهت از نوع تشبیه عقلی است، و عکس آن، یعنی بدعت و ضلالت با تاریکی مقایسه می‌شود. شاعر در این‌جا [فرآیند را] باژگونه می‌کند و ستارگان را با سنن دینی مقایسه می‌کند، چنان که معمولاً این کار در مورد اشیاء دیدنی انجام می‌گیرد. اما ما می‌دانیم که این کار [این فرآیند جدید] همانی نیست که در یک‌جا بگوییم «ستارگان چون فانوس‌ها هستند» و در جایی دیگر بگوییم «فانوس‌ها چون ستارگان‌اند»... این بدان سبب است که ویژگی در این‌جا در واقعیت و از نظر جنس فرق نمی‌کند؛ چشم در هر دو مورد آن را می‌بیند... این در مورد تمثیل محال است زیرا سنن دینی چیزهایی نیستند که در چشم بازتاب یابند، و در نتیجه شبیه ستارگان به نظر رسند. هیچ ویژگی دیدنی‌ای وجود ندارد که در مورد این سنن و ستارگان مشترک باشد. شباهت موردنظر در این نوع، از خصوصیت‌هایی ناشی می‌شود که این ویژگی‌ها مفروض می‌دارند و می‌توان آنها را از طریق تفسیرِ [مقتضی] درک کرد. (14)
جرجانی در تفسیرش از تصویر توضیح می‌دهد تا چه حد کاربرد یک واژه‌ی معین در بافت‌های دیگر و توسط مردم می‌تواند امکان استفاده از آن برای فراخواندنِ برخی تداعی‌های ناآشنا را تعیین کند. در این‌جا می‌گوید:
خیلی آشنا و معروف است که سنن و مانند آن را سفید و روشن [درخشنده] توصیف کنیم و بدعت را برعکس، همان‌گونه که پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه و آله‌ و سلم)... گفته است، «بر شما حنیفیَّه‌ای (15) [آیینی] سفید و پاک آوردم که شبش مانند روز آن است»، (16) و همان‌گونه که گفته‌اند، «این استدلالی روشن است»، (17) و همان‌گونه که در مورد شبهه و هر آنچه حق یا درست نباشد گفته‌اند، «تاریک است»، و «سیاهی کفر است» (18) و «تاریکی جهل است» (19)، و بنابراین چنین به نظر می‌رسد که تصویر سنن همه از چیزهایی است که گویی دارای گونه‌های معینی است که درخشندگی، روشنی و سفیدی در چشم دارد، در صورتی که بدعت [چنان تصویر می‌شود که انگاره گونه‌های [دیگری] است که رنگ سیاهش آن را متمایز می‌کند. چون [استفاده از چنین عبارت‌هایی آشنا است و] تشبیه ستارگان در تاریکی شب با سنن در میان بدعت توسط شاعر همانند تشبیه ستارگان در تاریکی با سفیدی یا سفیدمویی در تیرگی [موی] جوانی است... (20)
جرجانی ماهیت شباهت، قوت و کارکردش را که فرآیند معکوس کردن الگوی روابط بین دو عنصر را در تشبیه و تمثیل معین می‌کنند بیش‌تر تحلیل می‌کند تا این‌که تأثیرشان را بر الگوهای موجود در خودِ تشبیه روشن سازد. در بعضی موارد حتی تغییر الگوهای این روابط ناممکن است. آشکارترین این موارد جایی است که ویژگی، که با توجه به آن دو چیز بهم تشبیه می‌شوند، در هر دو شیء با میزان بسیار متفاوت وجود دارد. اگر شاعر بخواهد عنصر قوی‌تر را به عنصر ضعیف‌تر ربط دهد تا عنصر قوی‌تر را تقویت کند و به تصویر کشد و نشان دهد که در داشتن این ویژگی برتر است، نمی‌تواند. (21) بنابراین، وقتی شاعری مثل بُحتُری تاریکی شب را با رنگ جوهر مقایسه می‌کند (22)، جرجانی توضیح می‌دهد که:
جوهر از چیزهایی نیست که در سیاهی فزون‌تر از آن چیزی نباشد، و بسا جوهری که رنگ رفته و بی‌رنگ است؛ و این شب است که با تیرگی مفرط خود شایسته‌ی مثل زدن است. این در مورد... ابن‌رومی نیز دیده می‌شود... (23)
جرجانی اظهار می‌کند که ناکارآمدی تشبیه بحتری را باید براساس ماهیت فرآیند خودِ تشبیه‌سازی توضیح داد:
چیزهایی وجود دارند که تاریکی‌شان اصل است مانند پرهای پنهان کلاغ... اگر اینها را با چیزی مقایسه کنی، وارونه‌ی [تشبیه] خلاف عادت و وارونه‌ی چیزی خواهد بود که عقل می‌پندارد، زیرا چیز مشکوک را به چیز معروف و معلوم تشبیه کنند، نه آن که به اجبار چیز معروف را به چیز نامعروف، ناآشنا و چیزی که به واقع وجود ندارد قیاس کنند با این هدف که آن را معروف و آشنا سازند. (24)
آیا می‌توان از اصلی که در این سخن بیان شده چنین برداشت کرد که وقتی شاعر دیگری سپیده‌دم را با سفیدی و درخشندگی اسب مقایسه می‌کند، با توجه به این که ویژگی ذاتی‌ترِ سپیده‌دم سفیدی است و سفیدی آن آشکارتر و قوی‌تر از درخشندگی اسب است، شاعر تشبیه بدی را می سازد؟ (25) جرجانی بر این اساس که در تشبیه اصلی، مقایسه‌ی پیشانی اسب با سپیده‌دم، شباهت با هدف مبالغه در توصیف سفیدی، گشادگی و درخشندگی مفرط آشکار نمی‌شود، به این پرسش پاسخ منفی می‌دهد؛ مقصود، چیز دیگری است، یعنی واقع شدن یک چیز درخشنده در میان تاریکی و پیدا شدن سپیدی در میان سیاهی، چنان که سپیدی در قیاس با سیاهی کم و ناچیز است و تو این شباهت را به این شکل در خود مشبه هم مشاهده می‌کنی، و هرگاه این تشبیه را معکوس کرده و بگویی «سپیده‌دم، آن‌گاه که از میان [تاریکی] شب پدیدار شود، به سپیدی پیشانی اسب سیاه است»، سخن باطل نگفته‌ای. (26)
جرجانی با نقل مثال‌هایی دیگر، به این نتیجه می‌رسد که معیارهایی که امکان وارونه‌سازی تشبیه را مشخص می‌‌کنند عبارت‌اند از قدرت شباهت و میزان مبالغه‌ی موردنظر در استفاده از آن:
...هرگاه در نسبت دادن صفتی به چیزی نوعی مبالغه اراده نشود و مراد این نباشد که یک چیز ناقص را همچون کامل نشان دهیم، و هرگاه تشبیه کردن فقط از لحاظ تصویر، شکل یا رنگ به صورت ویژگی‌های کلی، یا ارتباط دادن دو ویژگی‌ای باشد که در اصل و فرع به یک اندازه یا تقریباً به یک اندازه قوی هستند، وارونه‌ی مقایسه ممکن و روا است؛ در غیر این‌صورت، روا نیست. (27)
اما این اصل مطلق نیست. ممکن است شاعر به دلایل هنری شباهت را در الگویی متفاوت ببیند و در تخیل خود بکوشد جلوه‌ای خیالی را از این طریق به وجود آورد که نشان دهد شیئی معین، که یک ویژگی معین در آن به اندازه‌ی شیئی دیگر بارز و قوی نیست، شایستگی بیش‌تری دارد که آن ویژگی را در بارزترین شکل آن داشته باشد و اصل‌تر از شیء دوم باشد. شاعری به نام محمدبن وُهَیب می‌گوید:
صبح با «درخشش» خود همچون چهره‌ی خلیفه هنگام ستایش از او پدیدار گشت. (28) او اشاره می‌کند که چهره‌ی خلیفه از نظر فروغ و روشنی معروف‌تر، و از نظر دارابودن این ویژگی‌ها آشناتر و کامل‌تر از سپیده‌دم است. پس شاعر می‌تواند «سپیده‌دم را فرع و چهره‌ی خلیفه را اصل گرداند». (29)
جرجانی با این شیوه می‌گوید که جذابیت و جلوه‌ای جادویی وجود دارد که در صورت‌های مردم‌پسند بیان یک تصویر آشنا یافت نمی‌شود. (30) جذابیت آن به کار شاعری است که تصویرش را چنان بیان می‌کند که گویی او:
... فکر کرده است بیش‌تر شایسته است که سپیده‌دم با چهره‌ی خلیفه مقایسه شود. این افسونگری از آن جهت است که باور کنیم او سخت به دنبال تشبیهی گشته است که در [زیبایی] سپیده‌دم مبالغه کند؛ جذابیت [تشبیه] از تأثیر ویژگی‌های مبالغه شده‌ی خلیفه [بر تخیل] به طرزی ظریف که از آن آگاه نیستیم و بدون آن‌که به نظر رسد منظور شاعر بیان این مبالغه بوده است سرچشمه می‌گیرد. این بدان سبب است که شاعر کلامش را مانند کسی بیان می‌دارد که برای قیاس از اصلی تردیدناپذیر استفاده می‌کند و اطلاعات مربوط به چیزی را به گونه‌ای انتقال می‌دهد که طبیعتاً پذیرفته است و سؤال برانگیز و مخالفت برانگیز نیست... زمانی که معناها این‌گونه به عقل و روان می‌آیند، گونه‌ی خاصی از لذت و شادی عجیب را موجب می‌شوند. (31)

پی‌نوشت‌ها:

1.Herbert Read, English Prose Style (London, 1928). Pp. 26-34.
در ویرایش دوم (1952)، دو جمله‌ی آخر حذف شده است.
2.برای مثال، رک اسرار البلاغه، صص 20، 26 - 25.
3.همان، ص 139. به نظر می‌رسد صورت «تشبیه کننده» [similzer] در انگلیسی وجود ندارد ولی در این‌جا ابداع شده است تا واژه‌ی دقیقاً برگردان واژه مشبّه باشد.
4.مق فصل 3، بخش 1. واژه‌ی «اشیا» در این‌جا یعنی کاربرد هر «واحدی»، خواه شیء، خواه انسان، خواه حیوان، که در تشبیه دخیل است.
5.یونس، 24.
6.اسرارالبلاغه، ص 95: «انت ترقُم فی الماء».
7.همان، صص 100 - /99«بَلَغَنی انَّک تُقَدَّمُ اِجلاً و تُأخَّرُ اُخرا.»
8.اسرار البلاغه، ص 187: «جعلوا الفَرعِ اصلا و الاصلِ فرعاً».
9.از این مثال‌ها، دست کم شصت مورد نمونه‌ی باژگونه‌هایی است که در تشبیه رخ می‌دهد، در صورتی که تنها ده مورد نمونه‌ای از این فرآیند است که در تمثیل رخ می‌دهد. رک همان، صص 219 - 188.
10.همان ، ص 198.
11.همان‌جا، «بَکَت لِلفراق وقَد راعَها *** بُکاءُ الحَبیبِ لِیُعد الدیار
کَانَّ الدُموعَ علیِ خدَّها *** بَقیَّةُ طَلَ علی جُلَّنارِ.»
12.همان، ص 299: «... شَقائقُ یَحَممِلن الَندا فَکَاَنَّهُ *** دُموعُ التَصابیِ فَخُدودالخَرائدِ.»
13.همان، ص 207: «و کانَ النجومَ بین دُجاهُ» *** سننُ لاحَ بَینُهنَّ اِبتِداعُ.»
14.همان، ص 208.
15.به معنای اسلام.
16.«اِتیتُکُم بِالحنیفیه البیضاءِ الَلیلُها کَنَهارِها.»
17.«هذهِ حُجَّتُ بَیضاء».
18.«سَواد الکُفر».
19.«ظُلمةُ الجهل».
20.همان، ص 209 [140 فارسی] رک دیگر نمونه‌های جالب، صص 213 - 210.
21.همان، ص 202.
22.همان: «علی بابِ قِنَّسِرنَ والیلُ لا طخٌ جوانبِهُ مِن ظُلمَتِ بِمِدادِ.»
23.همان، ص 203 [136 فارسی: «حِبرُ ابی حَفَصٍ لُعابُ الیلِ*** یُسیلِ لِلاخوانِ ایَّ سَیلِ».
24.همان، ص 202.
25.همان، ص 192 [ص 127 فارسی]، «والصُبحُ فی طُرَّةِ لیلٍ مُعفِرِ*** کَاَنَّهُ غُرَّةُ مهرٍ اَشِقرَ»
26. همان، ص 203 [ص 136 فارسی].
27.همان، صص 205 - 204 [ص 137 فارسی].
28.«و بَد الصَباحُ کانَّ غرَّتُهُ *** وَجهُ الخلیفةَ حین یُمتَدَحُ».
29.همان، ص 205.
30.مانند «نور خورشید از پیشانی‌اش ربوده شده است.»
31.همان، ص 220.

منبع مقاله :
ابوادیب، کمال؛ (1394)، صور خیال در نظریه جرجانی، ترجمه‌ی فرزان سجودی و فرهاد ساسانی؛ تهران: نشر علم، چاپ اول.